(◡‿◡✿) My memory (✿◠‿◠)  
سه شنبه 23 خرداد 1391

ههووووررررااااا

سلام خوبید همگی

دلم براتون تنگ شده بود

الان من انچنان خوشحالم که میتونم خودمو از پنجره شوت کنم بیرونسوپرلیدیخیلی خوفه

چیزیم نمیشه فقط شاید دست و پام بشکنه همین

یه خبر خوب یه خبر بد:

خبر خوب:امتحانام تمومیدخیلی خوشحال بیدم بالاخره تموم شد و ما دوباره بیکار شدیمبازم میگم خیلی خوفه

خبر بد:کلاس زبان میرم هنوز امتحان فاینال زبانم موندهپنجشنبه استمن چطوری بخونم نمیشه

حوصله نداشته بیدممیخوام یه هفته کلا استراحت کنمخسته شدم بابا

فرناز احساس داره فرناز احساس...

نمیبنی کچل شدم؟؟ایناها نمیبینی؟؟مگه زبونم لال کور بیدی؟؟؟

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

من اصلا دیگه کلاس زبان نمیرم
ابروم کلا شوت شد رفت هوا
کلاسم ساعت 5:30 شروع میشد من ساعت 5:25 تازه از خواب ناز عصر بیدار شدم جا شما خالی خیلی کیف داد
بعد وقتی دیدیم ساعت چنده درحد یه میگ میگ اماده شدم رفتم پایین بریم کلاس:
حالا به محض اینکه رسیدم هنوز تو نیومدم معلم گرام گفته 4 دقیقه دیر کردی منم کاملا خونسرد رفتم نشستم روی صندلی
بعد همون لحظه صدام کرد برم درس جواب بدم.خلاصه خوننده ای که شما باشی ما با اعتماد به سقف فراوان رفتیم درس جواب بدیم
به ناگه دیدیم بچه ها دارند هرهر به ما میخندند اقا هم یه خودشو یه جوری کرده بود نزنه زیر خنده که مثلا حواسش به من نیست یه جورایی کوچه علی چپ.
همون لحظه اعتماد به نفسمان ته کشید خدارو شکر درس پرسیدنش هم تموم شد رفتم نشستم یه دفعه بغل دستی ام پقی زد زیر خنده گفت دختر حواستو تو اشپزخونه جا گذاشتی سر دیگ مامان یا تو توالت
منم گفتم هان؟؟؟!!!
خندش بیشتر شد و گفت:دکمه های مانتو رو بالا پایین بستی
من بدبخت همون لحظه تازه فهمیدم چه خبر شده یه ور مانتو رفته بود بالا یه ور اومده پایین اصن یک وضعی
بعد همون لحظه خودم نفهمیدم چی شد یه دفعه بلند سر کلاس گفتم:وای!!خاک عالم
اول بچه ها بر و بر نگام کردند بعد کلاس به معنای واقعی کلمه ترکید
منو بگو میخواستم اون لحظه سرمو بکوبونم به دیوار پخش دیوار شه
تا اخر کلاس به طور نامحسوس نشستم جیک هم نزدم حواسا به طرف من پرت نشه
بعدشم بدو از کلاس زدم بیرون چادرم نداشتم مردم هی داشتن نگاه میکردند خاک تو سرشون هیز هاتا حالا ادم مانتو داغونی ندیده بودند خو؟؟؟
حالا خدارو شکر اومده بودند دنبالم مثل میمون خودمو پرت کردم تو ماشین
حالا هم هی مامانم داره میگه اشکال نداره پیش میادهی من میگم نه

وای خدا دفعه ی بعدی چطوری برم سر کلاس؟؟

ماماننننن

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

خداوند نظر ندهندگان را دوست نداردنظر بدید به بهت بستنی سعود کنیدبله بستنی تو این هوای داغ خیلی میچسبه

گفتم هوای داغووووخخخخ لامصب کولرگازی هم روشن میکنی با کولر ابی هنوز هوا داغه

گرررررررررررررممممههههبستنی میخوامبا طعم کاکائو و گردوقیفی هم باشه

واایییی ولم ضعف رفت...

الانم دارم الوچه میخورم اینم عکسش

عینهو الوچه ندیده ها

بچه ها نظر بذاریددل این دختر معصوم رو شاد کنیدRabbit 3 smiley 096Rabbit 3 smiley 093

راستی بچه ها میخوام یه بخش شکلک و اینجور چیزها هم بزارم تو وبلاگ.

یه نظرسنجی راه انداختم خوشحال میشم توش شرکت کنید و بگید نظرتون چیه.

خیلی ممنونم از شما Rabbit 3 smiley 121



نظرات شما عزیزان:

هانیه
ساعت22:05---4 مهر 1391
دخمل ما نیس فکر کنم از فکر نگاشتن خاطرات گذشتی

هانیه
ساعت1:00---29 خرداد 1391
به به الوچه

هانیه
ساعت21:25---24 خرداد 1391
اره شکلک هم بذار
خوباشم من میدزدم به صورت حرفه ای!
چه خاطره ای!!الان اگه بابای من بود میگفت حالا یاد میگیری سر وقت کاراتو بکنی!


پیمان
ساعت13:33---23 خرداد 1391
با درود موفق باشی

sarah
ساعت12:23---23 خرداد 1391
سلام عزیزم
چه وبلاگ باحالی داری خیلی خوشمله
به نظر من که حتما شکلک بزار من خیلی از شکلک لذت میبرم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





   farnaz